مامانم دیشب حالم خیلی بد بود سرما خوردم شدید درد زیادی داشتم و من و بابا خیلی ترسیدیم با استرس ساعت ٣ صبح رفتیم بیمارستان اونا هم واسم سونو اورژانسی تجویز کردن اما تا ٥ صبح دنباله سونوگرافی گشتیم و پیدا نکردیم خیلی استرس داشتم اینقدر نذر و نیاز کردم اومدیم خونه خوابیدیم صبح که بیدار شدم حالم بدتر از شب قبل بود با خاله محبوبه و بابا رفتیم سونوگرافی بعد از این همه نگرانی وقتی دیدم چطور داری دست وپا میزنی خیلی خوشحال شدم بعدش صدای قلبت خوشحالیمو دو برابر کرد مامانم دکتر وقتی دست و پا زدنتو دید خیلی خندید تا دستگاه میزاشت رو شکمم دست و پا میزدی الهی قربونه اون دست و پای کوچیکت برم خاله محبوبه خیلی دوست داشت ببینت و صدای قلبتو بشنوه اما دکتر همر...